نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

یه موضوع ساده ولی..

چندهفته ای بود که نیکی گاهی اوقات دندوناش رو مثل دندون قروچه به هم فشار میداد واااای موهام سیخ شد .منم به صداش حساس شده بودم به حدی رو اعصابم بود که هروقت اینطوری میکرد حتی اگه بغلم بود دلم میخواست دستم رو باز کنم صداش رو نشنوم (هیچوقت نکردم ولی واقعا اذیتم میکرد) مامانم میگفت طبیعیه تحمل کن ولی خودم میگفتم شاید تو بدنش یه سری مواد کم باشه مثل آهن روی یا اینکه بچه ام عصبیه یا چه میدونم اضطراب داره خلاصه خیلی نگران بودم  تا اینکه امروز زنگ زدم به دکترش و براش توضیح دادم آخیش دکتر خیالم رو راحت کرد گفت اون تازه این جرکت و صدا رو کشف کرده و براش جالبه همین کاریش نداشته باش تا خودش رفع بشه کلی خوشحال شدم نمیدونم چرا اینقدر تو عذاب بودم ...
30 مهر 1390

امروز چهارمین نمکدون عزیزجون شکست

چه کنیم دیگه نوه اول و مامان بزرگ مهربون همین میشه دیگه. موقع ناهار شام خونه عزیزجون نیکی دوست داره رو میز بشینه و به همه چی دست بزنه به خاطر همین نه لباس تمیز واسش میمونه نه وسایل سرجاشونه نمیدونم نمکدون شور مزه است دوس داره یا اینکه سرش کوچولو و گرده راحت تو دهنش میچرخه هر جا میبینه سریع برش میداره زمین سرامیک و نمکدون شیشه ای . و یه کار درست حسابی واسه عزیزجون  چند وقته میذاریمش تو نوندون تا از تحرکش کم بشه و ما هم بتونیم دسته جمعی غذا بخوریم آخرش دیروز نشوندیمش تو نوندون و گذاشتیمش زمین منم پیشش نشستم که با هم شام بخوریم اینم عکس نیکی موقع خوردن ماکارانی به دست پخت زندایی فرزانه     ...
30 مهر 1390

کوه

5شنبه(28.7.90- نیکی 9ماه و 9روزشه) با داداشم میریم کوه خیلی وقته نرفتم واقعا هوای کوه به آدم روحیه میده  کلی آدم رو به زندگی میاره  نیکی پیش مامانم مونده صبح ساعت 6 میریم. توی کوه با آدمای جالبی آشنا میشی آدمایی که همه ورزشکارن و به زندگی جور خاصی نگاه میکنن یکی از اون آدما مادریه با تیپ سفید که هر دو تا دستش تو دستای بچه هاشه یه دختر و یه پسر که فاصله سنیشون 3ساله و مادره داره باهاشون بازی و شوخی میکنه یکی از اون بازیا ،بازی اسم بود که با یه حرف شروع میشد مامان حرفا رو میگفت بچه ها اسمایی رو که به ذهنشون میرسید میگفتن از این شوخیا و خنده ها خیلی خوشم اومد با خودم فک میکردم یه خانواده شاد ورزشکار با 2تا بچه سالم و خوشحال  . ...
30 مهر 1390

هسته خرما

رفتیم فروشگاه دور میزنم از یه سوپری خرید میکنم  اونم بهم خرما تعارف میکنه  خرما رو میخورم دنبال سطل زباله میگردم و پیداش نمیکنم در نتیجه هسته خرما همچنان تو دستم مونده برمیگردم و سوار ماشین میشم تو راه ماشین جلویی یه بطری نوشابه رو از شیشه پرت میکنه بیرون به دستم که هسته خرما توشه نگاه میکنم با خودم میگم تو این گیر و دار بچه من کدوم حرکت واسش جذابتره؟ میتونم تاثیری که دوست دارم روش بذارم؟  
29 مهر 1390

درسی واسه مامان نیکی

همیشه شنیده بودم بچه ها که 4دست و پا راه میفتن کار مامن جون زاره همش باید دنبال بچه بری و وسایل رو جمع کنی . وای به وقتی که پای بچه به آشپزخونه باز بشه تمام کابینت رو میریزه بیرون و ببین چه شود دیروز سرگرم آشپزی بودی واسه نیکی شعر میخوندم نیکی هم با یه دونه سبد کوچولو کف آشپزخونه بازی میکرد در کابینت رو واسه چند ثانیه باز کردم که ادویه رو دربیارم با اشتیاق نیکی روبرو شدم تمام حواس متمرکز شیرجه به سمت کابینت گفتم واویلا زود درش رو بستم طفلی تو حالت خلسه رفت چند لحظه به کابینت بعد به من نگاه کرد نگاهش دل سنگ رو آب میکرد دلم کباب شد در رو باز کردم گفتم بیا مامانی ببین توش چیه . یواش یواش اومد نشست جلو کابینت همچین با احتیاط دستش رو دراز میکرد...
26 مهر 1390

بد غذایی نیکی

امروز زیاد غذا نخورد همیشه سعی میکنم اونچه که میلش میکشه بهش بدم هرچند بعضی روزا خوب میخوره اما در مقایسه با روزایی که نمیخوره اونا اصلا به حساب نمیان دوست ندارم زوری  بهش غذا بدم میگم بذار بچه هویت و شخصیت خودش رو گم نکنه ولی امروز خیلی اذیت شدم چون هیچی نخورد منم حس میکنم کلی وزن از دست داده و نسبت به قبل لاغرتر شده اما همچنان دارم خودم رو راضی میکنم که اینا درست میشه و باید پایه اش درست باشه عصری ماست آوردم میدونم ماست دوست داره توش چهارمغز آسیاب شده ریختم بلکه بخوره جبران مافات بشه نمیدونی با چه ولعی میخورد نمیذاشت قاشق رو پر کنم میخواست پیاله ماست رو از دستم بگیره هر چند بعد از چند قاش دیگه دهنش کیپ شد و روش رو برگردوند اما همون ...
25 مهر 1390

جمعه خود را چگونه گذراندید؟

ساعت 7 با دایی امید و زن دایی رفتم پارک لاله ورزش . یه گروه 300 نفری به اسم گروه یاران هر روز صبح ها اونحا ایروبیک کار میکنن دور میدون همه در حال جنب و جوشن یه گروه رزمی کار میکنن یه گروه نرمش و ورزشهلی اصلاحی و گروهی هم بدمینتون  گروه ما هم خیلی خوب بود توصیه میکنم کسی اگه فرصت داره حتما بره با آهنگای شاد و مربی پر تحرک و آگاه خلاصه 10 برگشتیم و ساعت 11 و نیم رفتیم فشم با همکار خاله آتو خیلی هوا عالی بود یه جای دنج و خوب هم کنار رودخونه پیدا کردیم نیکی خانم اول گشنه اش بود گفتم غذا بخوره ببرمش کنار آب عکس بندازم ازش ولی خوابش گرفت رو پای زن دایی خوابید تا برگشتیم خوته به هر حال روز خوبی رو کنار هم بودیم (22مهر 90)  به مناس...
23 مهر 1390

نیکی و مانی

اینجا نیکی تهناست و تهنا بازی میکرد با اومدن مانی ار تنهایی دراومد ببینیم گفتگوی نیکی با مانی رو: مانی پسر یکی از دوستامونه که 2سال و اندی سن داره و نیکی 9ماه و یکروزشه   ببینم چندسالته؟ میای با من بازی کنی؟   خوب یه حرفی بزن همش که نمیشه تهنا بازی کرد حوصله ام سر رفته (آخه مانی با دیدن نیکی همه حرفاش یادش رفت هیچی نمیگفت)    شاید یه چیزی بخوری یخت باز شه     اینجا بود که مانی با نیکی دوست شد جالبه که وقتی مانی دست  انداخت دور گردن نیکی ،نیکی هم سریع سرش رو گذاشت رو شونه نیکی   ...
23 مهر 1390

پارک

پارک نیکی در خانه عزیزجون   اینم دوستای کلاس پنجمی نیکی       ...
23 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد